بالا افتادن !
بالا افتادن !

بالا افتادن !




اپیزود آغازین :  

دانشجو که بودم،وقتی خیلی دلتنگ میشدم ...از دانشگاه تا خونه پیاده میومدم..تو سرما تو گرما .... گاهی تنها ..گاهی هم با ساناز یا بقیه .... خوب یادم هست که گاهی از شدت خستگی از سر کوچه تا دم خونه برام یه راه طولانی بود ! ..وقتی میرسدم تا خود صبح مهمون سفرنامه شهریار قنبری بودم و حافظ کلمه به کلمه شازده کوچولو ی شاملو .... هوای تازه ...سهراب ...رهی ...دون کیشوت .... جبران ...و مائده های زمینی که بسیار الهام بخش  من بودند ....یادمه تو یکی از اون جلسات عجیب ..بحث درباره سفر بود .به من که رسید از من پرسیدند : اگر قرار بود به سفری طولانی و عجیب و سخت بری و در اون سفر به آب و غذا نیاز نداشتی...بیشتر از هر چیزی چه میخواستی؟....یادمه که حتی یک لحظه هم مکث نکردم ! گفتم : یک همراه خوب و استوار که با عشق راه رو با هم طی کنیم ....یکی بهم خندید..یکی بهم زل زد ..یکی رفت تو فکر...یکی پرسید : همراه خوب یعنی چی ؟ اینبار یکم فکر کردم : یعنی کسی که در طول سفر برای من نجنگه ..برای ما بجنگه ..برای هدف من جلو نره..برای هدف ما جلو بره ..یعنی کسی که به همسفرش دست همراهی بده و تا جایی که سفر جاریه ..ما باشه نه من ...قوت قلب باشه و انگیزه سفر......

اپیزود میانی :

غرور هم خوبه هم بد ... اما خودپسندی هرگز خوب نیست..البته تنها در نظر من...این روزها کلمات بدجوری توی ذهنم نقش میبندن....و انتظار دارم که کسی که اشتباهی کرده اشتباهش رو بپذیره و این اولین شرط عقلانیته ... من رو یاد سیاره خود پسند انداختی برای تو مینویسمش چون این سیارکها رو میپرستیدم و هر کدومشون برام درس عمیقی توی زندگی بودند....این تکه رو به تو هدیه میکنم ...بدون مناسبت تولد و عید و کار جدید و سوغاتی و ....


اخترک دوم مسکن آدم خود پسندی بود.
خود پسند چشمش که به شهریار کوچولو افتاد از همان دور داد زد: -به‌به! این هم یک ستایشگر که دارد می‌آید مرا ببیند!آخر برای خودپسندها دیگران فقط یک مشت ستایش‌گرند.
شهریار کوچولو گفت: -سلام! چه کلاه عجیب غریبی سرتان گذاشته‌اید!
خود پسند جواب داد: -مال اظهار تشکر است. منظورم موقعی است که هلهله‌ی ستایشگرهایم بلند می‌شود. گیرم متاسفانه تنابنده‌ای گذارش به این طرف‌ها نمی‌افتد.
شهریار کوچولو که چیزی حالیش نشده بود گفت:
-چی؟
خودپسند گفت: -دست‌هایت را بزن به هم دیگر.
شهریار کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد.
شهریار کوچولو با خودش گفت: «دیدنِ این تفریحش خیلی بیش‌تر از دیدنِ پادشاه‌است». و دوباره بنا کرد دست‌زدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن.پس از پنج دقیقه‌ای شهریار کوچولو که از این بازی یک‌نواخت خسته شده بود پرسید: -
چه کار باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟
اما خودپسند حرفش را نشنید. آخر آن‌ها جز ستایش خودشان چیزی را نمی‌شنوند.
از شهریار کوچولو پرسید: -تو راستی راستی به من با چشم ستایش و تحسین نگاه می‌کنی؟
-ستایش و تحسین یعنی چه؟
-یعنی قبول این که من خوش‌قیافه‌ترین و خوش‌پوش‌ترین و ثروت‌مندترین و باهوش‌ترین مرد این اخترکم.
-آخر روی این اخترک که فقط خودتی و کلاهت.
-با وجود این ستایشم کن. این لطف را در حق من بکن.
شهریار کوچولو نیم‌چه شانه‌ای بالا انداخت و گفت: -خب، ستایشت کردم. اما آخر واقعا چیِ این برایت جالب است؟شهریار کوچولو به راه افتاد و همان طور که می‌رفت تو دلش می‌گفت: -این آدم بزرگ‌ها راستی راستی چه‌قدر عجیبند!



اپیزود پایانی :

فیلم بیمار انگلیسی یکی از فیلمهایی بود که خیلی دوست داشتم . شاید تمام افکار درهم من رو به سمت اون کشید.... دست خط کاترین در هرودت در آخرین صحنه های فیلم پر از معنا بود :




How long is a day in dark....fire is gone and i'm horribly cold
I really should drag myself outside ,then there may be the sun ...I'm afraid to wasting the light in these paintings and writings
we die,we die at rich with lovers and tribes....Fears we'd hidden in  like this rigid cave....Lamps had gone out and i'm writing in darkness

شب بخیر ...

نظرات 19 + ارسال نظر
آرش دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:17 ق.ظ http://arash63.blogsky.com

با ایپزود میانی حال کردم...یاد شاملو افتام وصدای بی نظیرش و شازده کوچولو و بچگی و البته! خروس زری پیرن پری!

یه دوست دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ق.ظ http://money4u.blogsky.com

سلام....

ع دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:18 ق.ظ http://eshg-az-koja.persianblog.com

salam haleh jan. un neveshtat darmoredeh safar ro khundam. vali rastesho bekhy hichki digeh barayeh MA hichkari nemikoneh hameh vaseh MAN kar mikonan. vali khob bazam goodluck.

سورئالیست دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:35 ب.ظ http://persiansurrealist.blogspot.com

خیلی وقت بود نیامده بودم اینجا...

پونه دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:36 ب.ظ

دلم گرفته حوصله ندارم کاش حداقل حوصله نوشتن داشتم اونم ندارم...

رضا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:27 ب.ظ http://reza-n.blogspot.com

بابا٬ اپیزود
شکسپیر وطنی!

داریوش دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.bigharar1.blogspot.com/

خانم هاله شاید ای اس پی شما فیلتر داره! که نمیتونید پتیشن برای آزادی آر رل ببینید! میتونی از فیلتر شکن های خسن آقا یا هاله (سرزمین آفتاب) استفاده کنی

ناتور دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ب.ظ http://natoor-e-dasht.blogsky.com

وقتی خیلی دلتنگ می شدم...ای روزگار!!

مانا دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:05 ب.ظ http://mrahbari.persianblog.com

یه روز یکی بهم گفت این کتاب شازده کوچولو چقدر چرت و پرت
تو چه جوری انو سه بار خوندی؟

پیمان سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:33 ق.ظ http://www.commentaryblog.info

سلام هاله عزیز,
به چیزهای خیلی جالبی اشاره کردی: داشتن دوست و همراهی خوب در زندگی, پرهیز از خود پسندی .... امیدارم همیشه خوب و خوش باشی

نازنین سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:20 ق.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

سلام هاله عزیز
من تازه با شما اشنا شدم
ولی جالب بود متنت واینو بدون که من با هرکسی رفقیق شدم در نیمه راه تنها شدم
ادای هر دوستی داشت می کوشتشون

Masoud سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.masoudtnt.persianblog.com

webloget ham khoshgele ham khosh tarhe. matlabatam zibaaas. khodetam...;)
barat arezooye movaffaghiyat mikonam

میناآلبالو چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ق.ظ http://mina-albalooo.blogsky.com

سلام
:)

خیلی دلنشین بود

منم بیمار انگلیسی رو خیلی دوست داشتم واقعا از لحاظ احساسات عاشقانه کامل بود


اون اپیسود وصطیه هم جالب بود:)

مرسی سر زدی

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:55 ب.ظ http://bedoneemzaa.blogsky.com

منم وقتی دانشجو بودم خیلی پیاده این ور اون ور می رفتم . رکوردمم از ونک تا تجریشه !!

دیوانه چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:30 ب.ظ http://www.divane.blogsky.com

خاله جونی عالی بود
در مورد همسفر
و فیلم بیمار انگیلیسی
اونجای فیلم که مرد میگه من از تعقل متنفرم و کاترین ناراحت می شه
ولی اخر فیلم می فهمیم چرا .
چون اون ادمیه که برای چیزی که تعهد نسبت بهش داره از هیچ تلاشی کوتاهی نمی کنه و حتی جونشم می ده
این نکته برای من خیلی خاص بود شاید یکجور همزادپنداری نسبت بهش داشتم .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:38 ق.ظ http://www.yemshan.persianblog.com

من می خوام بالا بيفتم.....اما اين شل نميذاره!!

بی آشيانه پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ب.ظ http://eshghyahavas.blogsky.com

سلام عزیز من آپديت کردم٬ بهم سر بزن...

بی آشيانه
http://eshghyahavas.blogsky.com
eshghyahavas@yahoo.com

نازنین جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:35 ق.ظ http://sokotvaeshgh.blogsky.com

سلام نیستس خانم چرا نمی نویسی دیگه دلم تنگ شده

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:58 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد